۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۳

هرکه چون صورت چین دیده بروی تو گشاد
چشم دیگر ز تماشای تو بر هم ننهاد

مگر آن لحظه رقیب تو زمن پوشد چشم
که رود خاک وجود من دلخسته بباد

آنچنان شادم از آنشب که بخوابت دیدم
که نمیآیدم از شادی آن خواب بیاد

یارب آن آهوی مشکین بیابان امید
کس چو مجنون تو گمگشته ببوی تو مباد

گر حریفان تو ساقی، بمی از دست شدند
اهلی دلشده ناخورده می از پای افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.