۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۴

آه گر می ز غمت عاشق غمناک نزد
که ز سوزش دگری جامه بتن چاک نزد

پر گرانجان مشو ایخواجه که روح الله هم
تا سبکروح نشد پای بر افلاک نزد

کشته صید گه عشق سرافراز نشد
تا سرش دست بر آن حلقه فتراک نزد

کس چراغی شب غم بر ره مجنون ننهاد
تا ز سوز دل خود شعله بخاشاک نزد

بی تو اهلی چو بسر خاک کند نیست عجب
عجب آنست که بر دیده چرا خاک نزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.