۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۲

بعد مرگم زاغ چون هر پاره جایی افکند
دیده ام باشد بکوی دلربایی افکند

چشم آن دارد که لافد با دو چشم آن غزال
لیک می ترسم که خود را در بلایی افکند

کی گذارد کبر نیکویی که آن سلطان حسن
گوشه چشمی بحال بینوایی افکند

استخوانم عاقبت شاهی شود در عرصه یی
سایه گر بر خاک من زینسان همایی افکند

اهلی از بخت بد است اینهم که دایم روزگار
رشته مهرت بدست بیوفایی افکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.