۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۴

مرا حیات ابد از لبت هوس باشد
که می گر آب حیات است یک نفس باشد

بزیر تیغ تو ای شوخ در صف عشاق
کسی که پیش نیامد همیشه پس باشد

تو آفتابی و با ذره کی شوی نزدیک
مرا ز دور همین دیدن تو بس باشد

دلم به سینه صد چاک بی تو محزون است
حزین بود دل مرغی که در قفس باشد

ببخش ساقی اگر جرعه یی دهد دستت
که غایت کرم است آنچه دسترس باشد

بغیر پیر مغان از که التماس کنم
که بی طلب ندهد آنچه ملتمس باشد

بکوی دوست ز طوفان گریه اهلی
کسی نماند و گر ماند تا چه کس باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.