۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۷

کی بمن وصل چنین غایه مویی برسد
راضیم گر بمن سوخته بویی برسد

گر دمی نیز شوی رام من ای طرفه غزال
تا هماندم به رهی بیهده گویی برسد

تیغ چون آب بر آور که ازین چشمه مهر
چشم آن نیست که آبی بگلویی برسد

گر بفریاد دل ما دم عیسی نرسید
نفس پاکدلی از سر کویی برسد

گر بمیرم مکن ای همنفسم زود بخاک
نفسی باش که تا آینه رویی برسد

بی نصیب از کرم پیر مغان کیست دلا
صاف می گر نرسد درد سبویی برسد

نگسلد اهلی از آن زلف چو زناز تو دل
اگرش کار تن زار بمویی برسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.