۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۱

جان هلاک از شوق و یار از دیه ما میرود
تشنه مردم چشمه حیوان بصحرا میرود

گرد و دین در فراقش از ملاحت سوخت سوخت
یار من یا رب سلامت باد هر جا میرود

در دو عالم هر کجا صیدی بود نخجیر اوست
او بقصد دیدن غمدیده عمدا میرود

ناصحم گوید که بنشین در پی اش صحرا مگیر
چون کنم؟ گرمی نشینم جان شیدا میرود

میرود آنشوخ و فریاد اسیران در پیش
شاه خوبان است و با صد شور و غوغا میرود

بازش آرای همنشین و فتنه بنشان کان سوار
پای اگر در زین درآرد فتنه بالا میرود

در بر بازار حسن او که صد یوسف کم است
اهلی از جوش خریداران بسودا میرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.