۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۱

چون مرغ بسملم خبر ار ترک سر نشد
تیغ تو ریخت خونم و هیچم خبر شد

یعقوب هم بباخت دل و چشم بهر دوست
چشم و دلی که در سر کار نظر نشد

تا بخت ره بکعبه وصلت کرا دهد؟
ورنه کسی بسعی ز من بیشتر نشد

بیچاره من که در طلب بوی زلف تو
کار دلم چونافه بخون جگر نشد

اهلی ببزم یار کسی یاد ما نکرد
بس چون شود حکایت ما کاینقدر نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.