۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۶

بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد
کو واقف حالی؟ که بپرسم چه سخن کرد

دزدید نهانم دل و نگذاشت بفریاد
فریاد که دزدیده کسی غارت من کرد

هر خون که بخاک از جگر سوخته ام ریخت
بر بوی تواش باد صبا مشک ختن کرد

چون داغ توام سوخت شهیدان غم عشق
خواهند ز خاکستر من عطر کفن کرد

از دوستی ام سوخت دل خویش بصد داغ
بیگانه نکرد آنچه دل خویش بمن کرد

اهلی صفت قد تو چون زهره ندارد
مقصود تویی گر صفت سرو چمن کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.