۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۹

هرگز گلی نچید دل من ز باغ کس
روشن نگشت خانه من از چراغ کس

بر مژده وصال دگر دل نمی نهم
بازی نمیخورم دگر از لهو و لاغ کس

در عشق اگرچه هیچ فراغت دلم نیافت
هرگز حسد نبرد به عیش و فراغ کس

دایم اگر چه سوخته عشق بوده ام
هرگز چنین نسوخت دل من ز داغ کس

تا رشته ی زجان و رگی باقی از تن است
سودای زلف او نرود از دماغ کس

اهلی وفا ز مردم عالم طمع مدار
کاین جرعه کرم نبود در ایاغ کس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.