هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق، بخشش، رهایی از غم و رسیدن به کمال معنوی سخن میگوید. مضامینی مانند عشق الهی، گذشت، رهایی از دنیای مادی و رسیدن به آرامش درونی در آن دیده میشود.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین برخی از اشارات عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا سنگین باشد.
شمارهٔ ۸۶۸
مرو از دیده چو برق و بمن زار ببخش
بارها سوخته یی خرمنم انبار ببخش
شرف صحبت گل محو کند زشتی خار
نیکی خود نگر و جرم من خوار ببخش
کرد دل میل تو و دیده بود اشک افشان
هرچه دل کرد بدین دیده خونبار ببخش
گر سر نامه گشایی بودش باد بهار
بگشا سنبل و صد نافه تاتار ببخش
حاجتم از شکرستان لبت حاصل کن
نیست خود حاجت گفتن که چه مقدار ببخش
عاقبت جان نبرد هرکه غم عشق گزید
ای اجل بگذر و مارا بغم یار ببخش
گر چو شمع سحرت باد دهد مژده دوست
حاصل زندگی خویش بیک بار ببخش
چون بمیخانه رسی از سر و دستار مگو
بلکه در پای قدح نه سرو دستار ببخش
گر نبخشی بنکویان بد اهلی ساقی
به پشیمانی رندان گنهکار ببخش
چو مه بمهر فلک شهره در جهان کم باش
به نور معنی خود آفتاب عالم باش
قبای اطلس گل زود میرود بر باد
بخلعت ابدی همچو سرو خرم باش
بهست و نیست چرا غم خورد کسی ساقی
بجان دوست که تا باده هست بیغم باش
بکنج میکده بنشین چو جام جم با تست
بصد شکوه فریدون و حشمت جم باش
حکایتی که ز فرهاد و بیستون گویند
کنایت است که در کار خویش محکم باش
چو خار راه مسیحاست سوزنی در عشق
مجرد از دو جهان چون مسیح مریم باش
بهشت عدن نیز زد به گفتگو اهلی
رقیب اگر نشود آدمی تو آدم باش
بارها سوخته یی خرمنم انبار ببخش
شرف صحبت گل محو کند زشتی خار
نیکی خود نگر و جرم من خوار ببخش
کرد دل میل تو و دیده بود اشک افشان
هرچه دل کرد بدین دیده خونبار ببخش
گر سر نامه گشایی بودش باد بهار
بگشا سنبل و صد نافه تاتار ببخش
حاجتم از شکرستان لبت حاصل کن
نیست خود حاجت گفتن که چه مقدار ببخش
عاقبت جان نبرد هرکه غم عشق گزید
ای اجل بگذر و مارا بغم یار ببخش
گر چو شمع سحرت باد دهد مژده دوست
حاصل زندگی خویش بیک بار ببخش
چون بمیخانه رسی از سر و دستار مگو
بلکه در پای قدح نه سرو دستار ببخش
گر نبخشی بنکویان بد اهلی ساقی
به پشیمانی رندان گنهکار ببخش
چو مه بمهر فلک شهره در جهان کم باش
به نور معنی خود آفتاب عالم باش
قبای اطلس گل زود میرود بر باد
بخلعت ابدی همچو سرو خرم باش
بهست و نیست چرا غم خورد کسی ساقی
بجان دوست که تا باده هست بیغم باش
بکنج میکده بنشین چو جام جم با تست
بصد شکوه فریدون و حشمت جم باش
حکایتی که ز فرهاد و بیستون گویند
کنایت است که در کار خویش محکم باش
چو خار راه مسیحاست سوزنی در عشق
مجرد از دو جهان چون مسیح مریم باش
بهشت عدن نیز زد به گفتگو اهلی
رقیب اگر نشود آدمی تو آدم باش
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.