۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۰

من آب خضر جویم بهر سگان کویش
او تشنه بر هلاکم تا نگذرم بسویش

تاب نظر ندارم آن به که خاک گردم
تا ذره ذره بینم در آفتاب رویش

صد آب زندگانی میرد بپای آن گل
صد خضر چون مسیحا جان میدهد ببویش

تاب فغان ندارد آه از مزاج آن مه
کز گل بنازنینی نازک ترست خویش

آن نازنین بدخو، کی رام خویش سازم
کز من رمد به آهی آهوی فتنه جویش

ای باد زلف او را برهم مزن که ترسم
جمعی شوند درهم ز آشفتگی مویش

بسیار گوست اهلی عیبش نشاید اما
کز سینه میکند کم دردی به گفتگویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.