۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۱

هرکو بهشت وصل او امروز باشد حاصلش
فردا بدوزخ گر رود دردی نباشد در دلش

رویش چو گل افروخته نازش جهانی سوخته
حسنی چنان نازی چنین چون دل نگردد مایلش

مایل بداغ بندگی هر کس نگشت از عشق او
داغ قبول عشق هم بختی بباید مقبلش

مشکل اگر شمع فلک هرگز در آرد در نظر
هر کسکه ماهی اینچنین گاهی بود در منزلش

مجنون چو نتواند شدن با محمل لیلی قرین
باری بهل ایساربان کز دور بیند محملش

اهلی بگرداب غمش بحر کرم جو شد مگر
کاین کشتی امید من افتد گذر بر ساحلش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.