۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۰

پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال
چشم من بتاخنه یی گردد چو فانوس خیال

کاش چشمم را بر آری وقت کشتن تا شود
کاسه چشم پر از خونم سگانت را سفال

وعده دیدار لیلی چون به عید افتاده است
جای آن دارد که گردد قامت مجنون هلال

مست وصلش پر مشو ایدل که می باید کشید
در شب هجران خمار مستی روز وصال

حسن او کز دست دانایان عنان دل ربود
چون نگه دارد دل از وی اهلی شوریده حال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.