۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۱

صد بار اگر از جور توام خون رود از دل
از در چو درآیی همه بیرون رود از دل

بس خون دلی بایدم از دیده فرو ریخت
تا آرزوی آن لب میگون رود از دل

لیلی همه در خنده و بازی است چه داند
کز گریه چها بر سر مجنون رود از دل

گفتی که برون کن غم من از دل و خوشباش
آه این سخن سخت مرا چون رود از دل

اهلی مدم افسون که دوا لعل حبیب است
کی درد و غم عشق به افسون رود از دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.