هوش مصنوعی: این متن به موضوع مرگ و گذرایی زندگی می‌پردازد. شاعر از بی‌ثباتی دنیا و ناتوانی انسان در برابر مرگ سخن می‌گوید و تأکید می‌کند که همه انسان‌ها، چه قوی و چه ضعیف، در نهایت به خاک بازمی‌گردند. او به خواننده یادآوری می‌کند که نباید به دنیای فانی دل ببندد و باید از زمان حال بهره ببرد، زیرا آینده نامعلوم است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، موضوع مرگ و تأمل درباره آن ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و نامناسب باشد.

حکایت

قضا زنده‌ای رگ جان برید
دگر کس به مرگش گریبان درید

چنین گفت بیننده‌ای تیز هوش
چو فریاد و زاری رسیدش به گوش

ز دست شما مرده بر خویشتن
گرش دست بودی دریدی کفن

که چندین ز تیمار و دردم مپیچ
که روزی دو پیش از تو کردم بسیچ

فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش

محقق چو بر مرده ریزد گلش
نه بروی که برخود بسوزد دلش

ز هجران طفلی که در خاک رفت
چه نالی؟ که پاک آمد و پاک رفت

تو پاک آمدی بر حذرباش و پاک
که ننگ است ناپاک رفتن به خاک

کنون باید این مرغ را پای بست
نه آنگه که سررشته بردت ز دست

نشستی به جای دگر کس بسی
نشیند به جای تو دیگر کسی

اگر پهلوانی و گر تیغ زن
نخواهی بدربردن الا کفن

خر وحش اگر بگسلاند کمند
چو در ریگ ماند شود پای بند

تو را نیز چندان بود دست زور
که پایت نرفته‌ست در ریگ گور

منه دل بر این سالخورده مکان
که گنبد نپاید بر او گردکان

چو دی رفت و فردا نیامد به دست
حساب از همین یک نفس کن که هست
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت در معنی ادراک پیش از فوت
گوهر بعدی:حکایت در معنی بیداری از خواب غفلت
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۰/۱۰/۲۵ ۱۵:۲۳

کنون باید این مرغ را پای بست

نه آنگه که سررشته بردت ز دست