۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۰

تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم
او می خورد بمردم و من دردسر کشم

درد مرا بغیر چه نسبت که مدعی
خار از قدم بر آرد و من از جگر کشم

ظاهر شود خرابی عالم ز سیل اشک
روزی که من گلیم خود از آب برکشم

من مست خود مرادم و ناصح مرا ز می
چندانکه منع بیش کند بیشتر کشم

گر نوشم از سفال سگان تو دردیی
بهتر ز آب خضر که از جام زرکشم

بعد از هزار سال که یکجام دادیم
بختم امان نداد که جام دگر کشم

اهلی بهل که ناوک او در دلم بود
حیف است تیر یار که از دل بدر کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.