۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۵

اسیر در دم و یک همنفس نمی بینم
بدردمندی خود هیچکس نمی بینم

صفای خاطر من بین و رخ مپوش ایگل
که من ترا بهوی و هوس نمی بینم

ز سنگ دل شکنانم خدا نگهدارد
که مست ساقیم و پیش و پس نمی بینم

درین چمن که چو من صدهزار بلبل هست
یکی چو خویش اسیر قفس نمی بینم

زمان عیش و من از بی زری بفریادم
زمانه ایست که فریاد رس نمی بینم

مراد من ز وصال تو کی شود حاصل
که بر مراد خودت یکنفس نمی بینم

به بزم وصل تو اهلی هوس کند لیکن
ز بس فرشته مجال مگس نمی بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.