حکایت
یکی برد با پادشاهی ستیز
به دشمن سپردش که خونش بریز
گرفتار در دست آن کینه توز
همی گفت هر دم به زاری و سوز
اگر دوست بر خود نیازردمی
کی از دست دشمن جفا بردمی؟
بتا جور دشمن به دردش پوست
رفیقی که بر خود بیازرد دوست
تو با دوست یکدل شو و یک سخن
که خود بیخ دشمن برآید ز بن
نپندارم این زشت نامی نکوست
به خشنودی دشمن آزار دوست
به دشمن سپردش که خونش بریز
گرفتار در دست آن کینه توز
همی گفت هر دم به زاری و سوز
اگر دوست بر خود نیازردمی
کی از دست دشمن جفا بردمی؟
بتا جور دشمن به دردش پوست
رفیقی که بر خود بیازرد دوست
تو با دوست یکدل شو و یک سخن
که خود بیخ دشمن برآید ز بن
نپندارم این زشت نامی نکوست
به خشنودی دشمن آزار دوست
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت در عالم طفولیت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.