۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۵

همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام
میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام

تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو
وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام

داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری
زانسبب چونشمع گه در گریه گه در خنده ام

گرچه آزاد جهانم همچو سرو ای ابر لطف
رحمتی فرما که از دست تهی شرمنده ام

همت من در نظر نارد جز آنخورشید رخ
گرچه درویشم نظر جای بلند افکنده ام

نازنینان گر کشندم سر نمی تابم ز حکم
پادشاهانند ایشان من فقیر و بنده ام

زین چمن اهلی مرا دیگر بهیچ امید نیست
زانکه از شاخ بقا چونغنچه دل برکنده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.