۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳۹

خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن
ولی گرانی سر کی بر آن توان دیدن

مرا ز تیغ تو بر استخوان بود زخمی
که همچو پسته توان مغز استخوان دیدن

ز تیر غمزه که تاب آرد ای کمان ابرو
دو چشم ترک تو در خانه کمان دیدن

نشاط این من و یعقوب خسته میدانیم
جمال یار سفر کرده ناگهان دیدن

ز اشک گرم کشد میل دیده را اهلی
که کوری است رخت پیش مردمان دیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.