هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و درد فراق می‌گوید. او از سوختن دل و جان خود در فراق یار سخن می‌گوید و بیان می‌کند که حتی استخوان‌هایش نیز از زهر فراق پر شده‌اند. شاعر آرزو می‌کند کسی از زبان او از یارش سخنی نشنود و تاکید می‌کند که بدون عشق یار، حتی نفس‌هایش بی‌معناست. او از درد نهان خود می‌گوید و اینکه اگر دیگران از رنج او بی‌خبرند، از آه و فغانش بویی نبرده‌اند. شاعر در پایان از ناتوانی خود سخن می‌گوید و آرزو می‌کند که اهل دل به حالش رحم کنند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۱۱۳۸

میخواست شب که داغ نهد دلستان من
میساخت او فتیله و میسوخت جان من

گو استخوان من سگ کویت مخور که هست
پیکان زهر دار تو در استخوان من

خواهم زبان خویش برون آرم از دهان
تا نشنود حدیث تو کس از زبان من

بی پرتوی ز آتش دل در هوای تو
هرگز برون نشد نفسی از دهان من

تا جیب جان من نشود همچو غنچه چاک
ظاهر شود داغ نهان من

گر زین دل کباب حریفان نه آگهند
بویی نمی برند ز آه و فغان من

تا جان نسوخت شعله آهم نشد بلند
بی آتشی چراغ که افروخت جان من

اهلی به ناتوانی من گر نکرد رحم
گو رحم کن بحال دل ناتوان من
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.