۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۱

در غنچه چو گل تا بکیی گوش بمن کن
از پرده برون آی و تماشای چمن کن

بگشود دهن با تو سحر غنچه بدعوی
بلبل بصبا گفت که خاکش بدهن کن

مردم ز هوس شب چو سگت پیرهن خود
در پیش من انداخت که بردار کفن کن

با هرکه ندارد سخن از صورت خوبی
چون صورت دیوار توهم ترک سخن کن

تا کی کنی ایدیده نظر بر رخ یوسف
یک بار نظر نیز در آن چاه ذقن کن

ما را نه سر گیسوی حور و قد طوبی است
با عاشق شیدا سخن از دار و رسن کن

ایمدعی اینطعن و جگر خواریت از چیست
من طوطیم این نکته تو در کار زغن کن

خواهی که دل آسوده شوند از نفست خلق
چون باد صبا بندگی سرو و سمن کن

اهلی طلب خلق حسن گر کنی از خلق
اول تو برو پیشه خود خلق حسن کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.