۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵۴

با همهلطف و با منت اینهمه ناز و سرکش
با همه کس خوشی چرا با من خسته ناخوشی

غیر مرا که سوختی با همه ساختی به مهر
آب حیات مردمی در نظر من آتشی

ایدل و جان عاشقان گرم مران که خلق را
دل نبود بجای خود تا تو فراز ابرشی

بی غم جانگداز تو شاد نیم بزندگی
شادیم از تو بس بود این که مرا بغم کشی

پرتو حسن روی تو شمع فلک خجل کند
چون کنم آفتاب من وصف رخت به مهوشی

گرچه تو مست قربتی شکر خدا کن ایملک
کز می عشق آنصنم چاشنیی نمی چشی

اهلی اگر نشسته یی دست ز خود مجولبش
کاب حیات بخشدت پاکدلی و بیغشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.