۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵۳

کاشکی فرق سرم فرش سرایت بودی
تا شب و روز رخم در کف پایت بودی

لذت زخم تو از راحت مرهم بیش است
کاش بر من همه دم زخم جفایت بودی

کاش جان بلبل باغ تو شدی تا همه وقت
در تماشای رخ روح فزایت بودی

ای پریرخ مه نو ابروی شوخ تو ندید
ورنه دیوانه و انگشت نمایت بودی

آنچه من یافتم از حسن تو گر دیدی خلق
هر دو عالم همه یکبار فدایت بودی

اینهمه حشمت و خوبی که خدا داد بتو
جای آنست که رحمی بگدایت بودی

اهلی از دعوی یاری بدرش جای نبود
گر سگش میشدی آنجا همه جایت بودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.