هوش مصنوعی:
این متن یک قصیده حماسی و مدحی است که در ستایش شجاعت، قدرت و عدالت حاکمی به نام ابولمظفر منصور قاسم سروده شده است. شاعر با استفاده از تصاویر پرطنین و استعارههای قوی، تواناییهای نظامی و عدالت این حاکم را توصیف میکند و تأثیر مثبت او بر جهان را برمیشمارد. همچنین، به مفاهیمی مانند قهر و لطف، پیروزی در جنگ، و برتری اخلاقی او اشاره دارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم پیچیدهی ادبی و تاریخی است و استفاده از استعارههای سنگین و واژگان کهن ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، برخی تصاویر خشن (مانند توصیف نبرد و قهر) ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.
شمارهٔ ۳ - در مدح قاسم پرناک گوید
زهی به تیغ شجاعت گرفته عالم را
حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را
ابولمظفر منصور قاسم پرناک
که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را
غمی نماند جهان را بیمن دولت تو
شکست شادی فتح تو لشگر غم را
هنوز اینهمه آثار صبح دولت توست
تو آفتابی و خواهی گرفت عالم را
ببار گاه تو سر بر زمین نهد ورنه
چه جای بر سر کرسی است عرش اعظم را
دمیکه قهر کنی چون قضای کن فیکون
مجال نطق نماند مسیح مریم را
تو شیر معرکه و اژدهای رزم گهی
صلابت تو جگر پاره کرد آدم را
ز برق تیغ تو بگداخت لشگر دشمن
چو آفتاب برآید چه تاب شبنم را
محیط قهر تو جوشید و بیم طوفان شد
ز بسکه زلزله در دل فتاد زمزم را
حدیث رمح تو تا گفت باد در بیشه
گرفت لرزه چونی استخوان ضیغم را
مبارزان ترا روز جنگ و سرمستی
زره بس اینکه پریشان کنند پرچم را
مریض قهر تو جایی رسید تلخی او
که همچو شهد خورد زهر ناب ارقم را
بر.زگار تو ماتم نبود در عالم
بمرگ خویش عدو زنده کرد ماتم را
دل حسودترا زخم بهتر از رحم است
که مرده دل نشناسد ز نیش مرهم را
بدولت تو خلل کی رسد ز گریه خصم
بکوه و دشت خرابی نمیرسد نم را
اساس قهر ترا گوهر عدو بشکست (کذا)
زسنگ ژاله چه نقصان بنای محکم را
هر آن گدا که برد بهره یی ز نعمت تو
گدای خویش کند صد شه معظم را
قیاس قدر تو کردن چه کنه باری شد
که راه نیست در آن پرده هیچ محرم را
نگین ملک سلیمان نشان قدرت بس
گواه مهر نبوت بس است خاتم را
بظاهر ارچه در آیین عیش میکوشی
بباطن آیینه یی بایزید و ادهم را
سپهر مرتبتا، گوش کن غم اهلی
تو فهم اگر نکنی اینحدیث مبهم را
بخدمت از همه بیشم بقدر از همه پس
چرا زیاد بری خدمت مقدم را
اگر نه لطف تو باشد طمع ز کس نکنم
به نیم جو نخرم صد هزار حاتم را
همیشه تا چو رخ و موی نو خطای سنبل
نقاب لاله کند جعد زلف پر خم را
بهار عمر تو بادا شکفته تر هم دم
خزان غم نرسد این بهار خرم را
حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را
ابولمظفر منصور قاسم پرناک
که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را
غمی نماند جهان را بیمن دولت تو
شکست شادی فتح تو لشگر غم را
هنوز اینهمه آثار صبح دولت توست
تو آفتابی و خواهی گرفت عالم را
ببار گاه تو سر بر زمین نهد ورنه
چه جای بر سر کرسی است عرش اعظم را
دمیکه قهر کنی چون قضای کن فیکون
مجال نطق نماند مسیح مریم را
تو شیر معرکه و اژدهای رزم گهی
صلابت تو جگر پاره کرد آدم را
ز برق تیغ تو بگداخت لشگر دشمن
چو آفتاب برآید چه تاب شبنم را
محیط قهر تو جوشید و بیم طوفان شد
ز بسکه زلزله در دل فتاد زمزم را
حدیث رمح تو تا گفت باد در بیشه
گرفت لرزه چونی استخوان ضیغم را
مبارزان ترا روز جنگ و سرمستی
زره بس اینکه پریشان کنند پرچم را
مریض قهر تو جایی رسید تلخی او
که همچو شهد خورد زهر ناب ارقم را
بر.زگار تو ماتم نبود در عالم
بمرگ خویش عدو زنده کرد ماتم را
دل حسودترا زخم بهتر از رحم است
که مرده دل نشناسد ز نیش مرهم را
بدولت تو خلل کی رسد ز گریه خصم
بکوه و دشت خرابی نمیرسد نم را
اساس قهر ترا گوهر عدو بشکست (کذا)
زسنگ ژاله چه نقصان بنای محکم را
هر آن گدا که برد بهره یی ز نعمت تو
گدای خویش کند صد شه معظم را
قیاس قدر تو کردن چه کنه باری شد
که راه نیست در آن پرده هیچ محرم را
نگین ملک سلیمان نشان قدرت بس
گواه مهر نبوت بس است خاتم را
بظاهر ارچه در آیین عیش میکوشی
بباطن آیینه یی بایزید و ادهم را
سپهر مرتبتا، گوش کن غم اهلی
تو فهم اگر نکنی اینحدیث مبهم را
بخدمت از همه بیشم بقدر از همه پس
چرا زیاد بری خدمت مقدم را
اگر نه لطف تو باشد طمع ز کس نکنم
به نیم جو نخرم صد هزار حاتم را
همیشه تا چو رخ و موی نو خطای سنبل
نقاب لاله کند جعد زلف پر خم را
بهار عمر تو بادا شکفته تر هم دم
خزان غم نرسد این بهار خرم را
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲ - در مدح میر عفیف الدین گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴ - در مدح شاه اسماعیل گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.