۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

به شغل انتظار مهوشان در خلوت شبها
سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکبها

به روی برگ گل تا قطره شبنم نپنداری
بهار از حسرت فرصت به دندان می گزد لبها

به خلوتخانه کام «نهنگ لا» زدم خود را
ستوه آمد دل از هنگامه غوغای مطلبها

کند گر فکر تعمیر خرابیهای ما گردون
نیاید خشت مثل استخوان بیرون ز قالبها

خوشا بیرنگی دل دستگاه شوق را نازم
نمی بالد به خویش این قطره از طوفان مشربها

ندارد حسن در هر حال از مشاطگی غفلت
بود ته بندی خط سبزه خط در ته لبها

خوشا رندی و جوش ژنده رود و مشرب عذبش
به لب خشکی چه میری در سرابستان مذهبها؟

تو خوی پنداری و دانی که جان بردم نمی دانی
که آتش در نهادم آب شد، از گرمی تبها

مبادا همچو تار سبحه از هم بگسلد غالب
نفس با این ضعیفی برنتابد شور یا ربها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.