۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰

خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت
که هم ز من پی من خلد را بنا انداخت

چو نقش پا همه افتادگی ست هستی من
ز آسمان گله نبود اگر مرا انداخت

سواد سایه همان صورت گلیم گرفت
همای فرخ اگر سایه بر گدا انداخت

ز رزق خویش چه سان بر خورم که داس قضا
ز کشت خوشه درود و در آسیا انداخت

به عز و ناز منه دل که افتد آخر کار
ز فرق مهر کلاهی که بر هوا انداخت

به طعن بی اثری های ناله ما را کشت
ز کیش ماست خدنگی که سوی ما انداخت

صحیفه پیش نگاه و نگاه کزلک تیز
دریغ گر به سر حرف مدعا انداخت

اگر نه لطف شب وصل کاستن می خواست
ز روز هجر سخن در میان چرا انداخت؟

منم که با جگر تشنه می نوردم راه
به وادیی که خضر کوزه و عصا انداخت

فغان ز غفلت غالب که کارش از سستی
ز دست رفته و داند که با خدا انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.