۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳

هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست
جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست

در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد
چیزی که به دلبستگی ارزد می نابست

لهراسپ کجا رفتی و پرویز کجایی
آتشکده ویرانه و میخانه خرابست

از جلوه به هنگامه شکیبا نتوان شد
لب تشنه دیدار ترا خلد سرابست

با این همه دشوار پسندی چه کند کس
تا پرده برانداخته در بند حجابست

دوشینه به مستی که مکیده ست لبش را
کامروز به پیمانه می در شکرآبست؟

آن قلزم داغیم که بر ما ز جهنم
چندان که فتد صاعقه باران در آبست

سرگرمی هنگامه طامات ندارم
فیضی که من از دل طلبم بوی کبابست

همچشمی آیینه فگند از نظر ما
ما را که ز بیداری دل دیده به خوابست

تا غالب مسکین چه تمتع برد از تو
برداشته ای آنچه خود از چهره نقاب است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.