۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

تا بشوید نهاد ما ز وسخ
گشت گرمابه ساز از دوزخ

تا چه بخشند در جهان دگر
کشتگان ترا چمن برزخ

وه که از کشتزار امیدم
بهره مور نیز برد ملخ

دلم اجزای ناله را مدفن
درت اشخاص بقعه را مسلخ

از دل آرم، بساط من آتش
از تو گویم، برات من بر یخ

هوس ما و دانه از یک دست
نفس ما و دام از یک نخ

برگ در خورد همت فلکست
به شکایت چه می زنیم زنخ؟

مور چون ساز میزبانی کرد
به سلیمان رسید پای ملخ

با تو شد همسخن پیام گزار
چه شکیبم به ارزش پاسخ

در سخن کار بر قیاس مکن
ترش گردد ترش نه تلخ تلخ

قاصد من به راه مرده و من
همچنان در شماره فرسخ

مرگ غالب دلت به درد آورد
خویش را کشت و هرزه کشت آوخ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.