۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

گویم سخنی گر چه شنیدن نشناسد
صبحی ست شبم را که دمیدن نشناسد

از بند چه بگشاید و از دام چه خیزد؟
ماییم و غزالی که رمیدن نشناسد

گوهر چه شکایت کند از بی سر و پایی
ماییم و سرشکی که چکیدن نشناسد

ساقی چه شگرفی کند و باده چه تندی
خون باد دماغی که رسیدن نشناسد

ما لذت دیدار ز پیغام گرفتیم
مشتاق تو دیدن ز شنیدن نشناسد

بی پرده شو از ناز و میندیش که ما را
چون آینه چشمی ست که دیدن نشناسد

بینم چه بلا بر سر جیب و کفن آرد
دستی که به جز خامه(جامه) دریدن نشناسد

پیوسته روان از مژه خون جگرستم
رنگی ست رخم را که پریدن نشناسد

شوقم می گلگون به سبو می زند امشب
پیمانه ز ساقی طلبیدن نشناسد

با لذت اندوه تو در ساخته غالب
گویی همه دل گشت و تپیدن نشناسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
رسته
۱۴۰۲/۱۱/۲۶ ۲۰:۵۶

بینم چه بلا بر سر جیب و کفن آرد
دستی که به جز خامه دریدن نشناسد

در همه نسخه‌های دیوان غالب به همین شکل آمده است ولی به نظر می‌رسد از اول غلط وارد شده است باید چنین باشد
دستی که به جز جامه دریدن نشناسد