۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۸

تاجر شوق بدان ره به تجارت نرود
که ره انجامد و سرمایه به غارت نرود

چه نویسم به تو در نامه؟ کز انبوهی غم
نیست ممکن که روانی ز عبارت نرود

از حیا گیر نه از جور گر آن مایه ناز
کشته تیغ ستم را به زیارت نرود

وصل دلدار نه خلدست همان به، همدم
که نگویی سخن و عرض بشارت نرود

دل بدان گونه بپالای که در خواهش دید
دیده خون گردد و از دیده بصارت نرود

قصر و مهمانکده حاتم و کسری بگذار
نام از رفتن آثار عمارت نرود

حج درویش طمع پیشه نیرزد به قبول
تا که اندوخته کدیه به غارت نرود

تو به یک قطره خون ترک وضو گیری و ما
سیل خون از مژه رانیم و طهارت نرود

رمز بشناس که هر نکته ادایی دارد
محرم آنست که ره جز به اشارت نرود

زاهد از حور بهشتی به جز این نشناسد
که شود دستزد شوق و بکارت نرود

غالب خسته به کوی تو رهین تپشی ست
که به شاهی ننشیند به وزارت نرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.