۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۰

گل و شمعم به مزار شهدا گشت تلف
نشدی راضی و عمرم به دعا گشت تلف

سعی در مرگ رقیبان گرانجان کردی
می شناسم که چه از ناز و ادا گشت تلف

با غمت مرگ پدر سنجم و گویم هیهات
ناله ای چند که در کار قضا گشت تلف

آمدی دیر به پرسش چه نثارت آرم
من و عمری که به اندوه وفا گشت تلف

رنگ و بود ترا برگ و نوا بود مرا
رنگ و بو گشت کهن برگ و نوا گشت تلف

گل و مل باید و داغم که درین رنج دراز
هر چه بود از زر و سیمم به دوا گشت تلف

بال و پر شاید و میرم که درین بند گران
تاب و طاقت به خم دام بلا گشت تلف

لطف یک روزه تلافی نکند عمری را
که به درویزه اقبال جفا گشت تلف

گیرم امروز دهی کام دل آن حسن کجا
اجر ناکامی سی ساله ما گشت تلف

کاش پای فلک از سیر بماندی غالب
روزگاری که تلف گشت چرا گشت تلف؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.