۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۷

چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان
زین گونه کرا روز به سر رفت؟ مگرمان

آذر بپرستیم و رخ از شعله نتابیم
ای خوانده به سوی خود ازین راهگذرمان

در عشق تو ضرب المثل راهروانیم
بگذار به ره خفته و از بیشه مبرمان

از بی خردی کوی ترا خلد شمردیم
چونست که در کوی تو ره نیست دگرمان

مستیم بیا تن زن و لب بر لب ما نه
حاشا که بود تفرقه لب ز شکرمان

طول شب هجران بود اندر حق ما خاص
از همنفسان کس نشناسد به سحرمان

بی وجه می آشفته و خواریم بدا ما
در میکده از ما نستانند اگرمان

از ارزش ما بی هنران مانده شگفتی
در بند غم انداخته گردون به هنرمان

چون تازگی حوصله خویش نداند
داند که بود ناله به امید اثرمان

غالب چه زیان ناله اگر گرمروی کرد
سوزی به دل اندر نه و داغی به جگرمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.