۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۶

خجل ز راستی خویش می توان کردن
ستم به جان کج اندیش می توان کردن

چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد
ز بوسه پا به درت ریش می توان کردن

دگر به پیش وی ای گل چه هدیه خواهی برد؟
مگر به کدیه کفی پیش می توان کردن

تو جمع باش که ما را درین پریشانی
شکایتی است که با خویش می توان کردن

سر از حجاب تعین اگر برون آید
چه جلوه ها که به هر کیش می توان کردن

به هر که نوبت ساغر نمی رسد ساقی
خراب گردش چشمیش می توان کردن

خرام ناز تو با صحن گلستان دارد
رعایتی که به درویش می توان کردن

اگر به قدر وفا می کنی جفا، حیف ست
به مرگ من که ازین بیش می توان کردن

کسی بجو که مر او را درین سفر غالب
گواه بی کسی خویش می توان کردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.