۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۵

چه غم ار به جد گرفتی ز من احتراز کردن؟
نتوان گرفت از من به گذشته ناز کردن

نگهت به موشکافی ز فریب رم نخوردن
نفسم به دام بافی ز سخن دراز کردن

تو و در کنار شوقم گره از جبین گشودن
من و بر رخ دو عالم در دل فراز کردن

مژه را ز خونفشانی به دل ست همزبانی
که شماردم به دامن ستم گداز کردن

به نورد پاس رازت خجل از غبار خویشم
که ز پرده ریخت بیرون غم ناله ساز کردن

ز غم تو باد شرمم که چه مایه شوخ چشمی ست
ز شکست رنگ بر رخ در خلد باز کردن

نفسم گداخت شوقت ستم ست گر تو دانی
که ز تاب ناله خون شد نه ز پاس راز کردن

به فشار رشک بزمت نه چنان گداخت گلشن
که میانه گل و مل رسد امتیاز کردن

رخ گل ز غازه کاری به نگاه بندد آیین
نرسد به خس شکایت ز چمن طراز کردن

همه تن ز شوق چشمم که چو دل فشانده گردد
به سرشک مایه بخشم ز جگر گداز کردن

هله تازه گشته غالب روش نظیری از تو
سزد این چنین غزل را به سفینه ناز کردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.