۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۷

می رود خنده به سامان بهاران زده ای
خون گل ریخته و می به گلستان زده ای

شور سودای تو نازم که به گل می بخشد
چاکی از پرده دل سر به گریبان زده ای

آه از بزم وصال تو که هر سو دارد
نشتر از ریزه مینا به رگ جان زده ای

شور اشکی به فشار بن مژگان دارم
طعنه بر بی سر و سامانی طوفان زده ای

اندرین تیره شب از پرده برون تاخته ست
می روشن به طربگاه حریفان زده ای

فرصتم باد که مرهم نه زخم جگر است
خنده بر بی اثری های نمکدان زده ای

خوش به سر می رود از ضربت آهم هر سو
چرخ سرگشته تر از گوی به چوگان زده ای

خوشنوا بلبل پروانه نژادی دارم
شعله در خویش ز گلبانگ پریشان زده ای

آه از آن ناله که تا شب اثری باز نداد
به هماهنگی مرغان سحرخوان زده ای

چمن از حسرتیان اثر جلوه تست
گل شبنم زده باشد لب دندان زده ای

خاک در چشم هوس ریز چه جویی از دهر
بارگاهی به فراز سر کیوان زده ای

بنگر موج غباری و ز غالب بگذر
اینک آن دم ز هواداری خوبان زده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.