۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۹

دارم دلی ز غصه گرانبار بوده ای
بر خویشتن ز آبله چیزی فزوده ای

دل آن بلا کزو نفسی برق خرمنی
بخت آنچنان کزو اثر مرگ دوده ای

از بهر خویش ننگم و دارم ز بخت چشم
خود را در آب و آینه رخ نانموده ای

گمنام و زهد کیشم و خواهم به من رسد
در رختخواب شاه به مستی غنوده ای

خواهم ز خواب بر رخ لیلی گشایمش
چشمی نگه به پرده محمل نسوده ای

خواهم شود به شکوه و پیغاره رام من
در گونه گون ادا به زبانها ستوده ای

با دین و دانش چو منی تا چه ها کند
سجاده و عمامه ز صنعان ربوده ای؟

با دوستان مباحثه دارم ز سادگی
در باب آشنایی تا آزموده ای

خجلت نگر که در حسناتم نیافتند
جز روزه درست به صهبا گشوده ای

در بزم غالب آی و به شعر و سخن گرای
خواهی که بشنوی سخن ناشنوده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.