۲۸۹ بار خوانده شده

بخش ۹ - شعر گفتن ورقه

بگفت ای چراغ دل و جان من
بت گل رخ و جان و جانان من

به هجر اندرون کرد نتوان درنگ
شود نرم از عشق پولاد و سنگ

نگارم شد و شد ز هجرش مرا
هم از دل نشاط و هم از روی رنگ

کنون کم قضا سوی او ره نمود
نگیرم دگر در صبوری درنگ

ز جان و ز خون معادی کنم
هوا تیره فام و زمین لاله رنگ

نیارم شبیخون،‌ نسازم کمین
کزین هر دو بر مرد عارست و ننگ

بتم گر به کام نهنگ اندرست
برون آرم او را ز کام نهنگ

به خون ربیع ابن عدنان کنون
بشویم دل و جان به شمشیر جنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸ - سخن گفتن ورقه با پدر و جواب دادن پدرش
گوهر بعدی:بخش ۱۰ - شدن لشکر بنی شیبه به حی بنی ضبه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.