۲۵۱ بار خوانده شده

بخش ۸ - سخن گفتن ورقه با پدر و جواب دادن پدرش

چو از شعر فارغ شد آمد بپای
بغرید چون رعد نالان ز جای

بنزد پدر رفت گفت ای پدر
پسر رفت و عمر پسر شد بسر

مراین رد را چاره کن، زودباش!
وگرنه شدم من، تو بدرود باش!

پدر گفت ای نازش جان باب
نگر سر نتابی ز فرمان باب

نه هنگام غم خوردن و شیونست
که گاه دلیری و کین جستن است

هلا! هین، بپوش از پی کین زره!
که امروز کین جستن از ناله به

که من بر نخواهم همی تافت روی
ز حی بنی ضبه وز قوم اوی

که تا بر سرانشان من از خون تگرگ
ببارم به شمشیر رخشنده مرگ

ستانم از آن سرکشان داد تو
سپارم به تو سرو آزاد تو

چو گفت این پدر ورقه شد شاد کام
بپوشید دست سلیح تمام

نشست از بر بارهٔ باد پای
بجنبید چون کوه رویین ز جای

پدر نیز پنهان شد اندر سلیح
ببر در حسام و به کف در رمیح

زحی بنی شیبه بیرون شدند
چو شیر ژین سوی هامون شدند

عم ورقه آن مهتر نام جوی
که بد باب گلشاه فرخنده روی

ز تیمار فرزند دل خسته بود
روانش ببند بلا بسته بود

سران و سواران حی را بخواند
سپاهی کی زیشان جهان خیره ماند

چنین سرکشان ای پی نام و ننگ
نهادند سر سوی پرخاش و جنگ

جوانان حی چون خبر یافتند
سراسر سوی کینه بشتافتند

ز گردان و مردان پولاد پوش
ز شیران گردن کش و سخت کوش

سپاه گران مایه شد انجمن
همه شیر گیران پولاد تن

ز بس مطرد و رایت خوب رنگ
ز بس نوفهٔ شیر مردان جنگ

بنی شیبه گفتی کی جای بلاست
مقام ددو معدن اژدهاست

پریشان دلیران پرخاش جوی
نهادند یکسر به پیکار روی

همی نعره از چرخ بگذاشتند
همی رزم را بزم پنداشتند

چو شیر دژم ورقه پیش سپاه
سر از کبر برده بر چرخ و ماه

زمین را همی در نوشت از شتاب
دلش پر ز کین و دو چشمش پر آب

بزیرش یکی بور تازی نژاد
همی راند و شعری همی کرد یاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷ - شعر گفتن ورقه در هجر گلشاه
گوهر بعدی:بخش ۹ - شعر گفتن ورقه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.