هوش مصنوعی:
در این متن، فرامرز به همراه پهلوانان دیگر به غاری پر از گنج وارد میشود. در آنجا، تختهای زرین، گنجهای گرانبها، سلاحها و جواهرات بسیاری میبینند. سپس، پهلوانی را میبینند که بر تخت زرین خوابیده و ظاهری باشکوه دارد. توصیفات مفصلی از زیبایی و شکوه این پهلوان ارائه میشود.
رده سنی:
12+
این متن دارای زبان ادبی و کهن است و ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، محتوای حماسی و توصیفات پیچیده آن更适合 نوجوانان و بزرگسالانی که با ادبیات کلاسیک آشنا هستند.
بخش ۴۱ - آمدن فرامرز در غار و دیدن گنج نوش زاد بن جمشید و سرگذشت آن
در آن گه که برشد خروش خروس
برآمد یکی چهره سندروس
به شادی، فرامرز یل شد سوار
به پیش اندرون بیژن نامدار
درآمد در آن غار تار ارجمند
شه و لشکر و پهلوان بلند
درآمد فرامرز آنجا فرود
همی داد بر بیژن یل درود
نخستین در آن گنج شد پهلوان
یکایک نشستند با آن گوان
بیامد یکایک سوی نردبان
دری دید بسته همی مرزبان
همه بند و زنجیر او برشکست
برآن مرمری بر فراکرد دست
درون شد فرامرز با آن سران
یکی هشت صفه بدید اند آن
به هر صفه گنجی نوآراسته
دگر کرد دالان ز بس خواسته
نهاده زعاج و زبرجد سریر
زپنجا و ده تاج خوش دلپذیر
زهر سو سلاح و کمند یلان
نهاده بسی جامه هندوان
زر و مشک و کافور و عود وعبیر
فتاده چو خرمن شمارش بگیر
همه خوشه زیرکران تاکران
وزان خیره شد دیده پهلوان
بدان تخت زرین یکی خفته بود
به دیباش در چهره بنهفته بود
جهان پهلوان زان در افکند رخت
کیانی تنی دید همچون درخت
بیالوده عنبر به روی سمن
چو سرو اوفتاده به روی چمن
تو گفتی زجانش کنون شسته اند
به شیر و می و مشک و خون شسته اند
گشاده دو ابروی نرگس به هم
به سینه همین بازوان کرده غم
تنش تازه همچون گل اندر بهار
دژم رویش از گردش روزگار
فراوان به انگشتش انگشتری
به چهره سهیل و به رخ مشتری
سفیدش تن و چهره زرد آمده
تو گویی کنون از نبردآمده
نهاده به بالین کمان وکمند
همان ترکش و تیر وتیغ و پرند
زکوپال تیغش جهان پرنهیب
تو گویی زگیتی ندارد شکیب
برآمد یکی چهره سندروس
به شادی، فرامرز یل شد سوار
به پیش اندرون بیژن نامدار
درآمد در آن غار تار ارجمند
شه و لشکر و پهلوان بلند
درآمد فرامرز آنجا فرود
همی داد بر بیژن یل درود
نخستین در آن گنج شد پهلوان
یکایک نشستند با آن گوان
بیامد یکایک سوی نردبان
دری دید بسته همی مرزبان
همه بند و زنجیر او برشکست
برآن مرمری بر فراکرد دست
درون شد فرامرز با آن سران
یکی هشت صفه بدید اند آن
به هر صفه گنجی نوآراسته
دگر کرد دالان ز بس خواسته
نهاده زعاج و زبرجد سریر
زپنجا و ده تاج خوش دلپذیر
زهر سو سلاح و کمند یلان
نهاده بسی جامه هندوان
زر و مشک و کافور و عود وعبیر
فتاده چو خرمن شمارش بگیر
همه خوشه زیرکران تاکران
وزان خیره شد دیده پهلوان
بدان تخت زرین یکی خفته بود
به دیباش در چهره بنهفته بود
جهان پهلوان زان در افکند رخت
کیانی تنی دید همچون درخت
بیالوده عنبر به روی سمن
چو سرو اوفتاده به روی چمن
تو گفتی زجانش کنون شسته اند
به شیر و می و مشک و خون شسته اند
گشاده دو ابروی نرگس به هم
به سینه همین بازوان کرده غم
تنش تازه همچون گل اندر بهار
دژم رویش از گردش روزگار
فراوان به انگشتش انگشتری
به چهره سهیل و به رخ مشتری
سفیدش تن و چهره زرد آمده
تو گویی کنون از نبردآمده
نهاده به بالین کمان وکمند
همان ترکش و تیر وتیغ و پرند
زکوپال تیغش جهان پرنهیب
تو گویی زگیتی ندارد شکیب
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۰ - باز آمدن بیژن از گرگ گویا و شرح گفتن از برای فرامرز نامدار
گوهر بعدی:بخش ۴۲ - خواندن نصیحت نامه نوش زاد بن جمشید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.