۲۲۸ بار خوانده شده

بخش ۴۵ - این سخن چند،مصنف در باب خود و نیرنگ روزگار گوید

زجور زمانه دلم گشت سیر
در این صبر واین کوره اردشیر

چنان دان که در یوم پیروز یاد
که بردوستان جمله فیروز باد

چه کهتر چه مهتر هر آن کس که هست
همه شاد و خرم هم از باده مست

جهان را به شادی همی بسپرند
همه با می و رود و رامشگرند

منم بی می و رود با یک سرود
نه یار و نه همدم نه آوای رود

یکی روستا بچه فرسیم
غلام و دل پاک فردوسیم

نبینم همی لطف نیک اختری
شده مونسم دایما دفتری

کجا آفتابی که تف بخشدم
مگر چهره خسته بدرخشدم

کجا کیقبادی که یادم کند
به چربی همی بخت شادم کند

گرم روغنی بودی اندر چراغ
وزین نیک و بد نیز چندی فراغ

دهانم همی گوهران ریختن
زبرجد به لؤلؤ درآمیختن

سپاس از یکی شاه پروردگار
که گرچه حسابی درین روزگار

چو نرگس،همه جام و لیکن تهی
به خانه،خداوند،آنگه رهی

جهان را نماند به کس پایدار
کشد یک به یک نیک و بد روزگار

مرا گر نه باغست و کاخ بلند
نه میوه که خیزد به شاخ بلند

براین زشتی از وی نباید برید
چو باید چنان پرده دی درید

کنون بازگردم به گفتار سرو
چراغ مهان سرو ماهان مرو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۴ - رفتن فرامرز و ایرانیان به جنگ کرگدن و کشته شدن کرگدن به دست فرامرز
گوهر بعدی:بخش ۴۶ - گفتار اندر نامه نوشتن فرامرز برکید هندی(و) رفتن گستهم در هند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.