هوش مصنوعی: فرامرز در خواب پدرش فیروز را می‌بیند که به او می‌گوید امشب فرصت مناسبی برای حمله به دژ دشمن است. پدرش به او توصیه می‌کند که تنها با کمند و تیر به سمت دژ برود و از خداوند کمک بخواهد. فرامرز از خواب بیدار می‌شود و با اسب، خنجر و کمند به سمت دژ می‌رود. در راه، سواره‌ای ناشناس به او کمک می‌کند و راه دژ را به او نشان می‌دهد. فرامرز به دژ می‌رسد و با جادوگران و دیوان بسیاری می‌جنگد و آن‌ها را شکست می‌دهد. سپس به غاری تاریک و ترسناک وارد می‌شود و با دیوی عظیم‌الجثه روبرو می‌شود که توصیف‌های هولناکی از آن ارائه می‌شود. دیو از حضور فرامرز آگاه می‌شود و به او حمله می‌کند.
رده سنی: 15+ این متن دارای صحنه‌های نبرد و توصیف‌های ترسناک از موجودات افسانه‌ای است که ممکن است برای کودکان مناسب نباشد. همچنین، استفاده از زبان کهن و پیچیدگی‌های ادبی آن، درک متن را برای سنین پایین دشوار می‌کند.

بخش ۱۵۲ - دیدن فرامرز،پدر خود را به خواب

چنان دید در خواب کو پدر
همی گفت فیروز گر ای پسر

که کار تو امشب به کام تو گشت
همان توسن چرخ،رام تو گشت

شب تیره برخیز سوی حصار
برو تا ببینی که پرودرگار

چگونه نماید تو را راه دژ
شود کشته بر دست تو شاه دژ

ولیکن به تنها بباید شدن
نباید درین کار دم بر زدن

کمندی و تیری تو را یار وبس
جز ایزد پناهت مبادا و بس

فرامرز دردم برآمد زخواب
شگفتی فرومانده از گفت باب

همانگه درآمد به پشت سمند
روان گشت با خنجر و با کمند

چو آمد گرازان به پای حصار
به پیش آمدش ناگهان یک سوار

پیاده شد و دست اورا به دست
گرفت وبرافراز در شد ز پست

ورا تا بر باره دژ ببرد
ره چاره دژ مر او را سپرد

خود از پهلوان زان سپس برکشید
شد از چشم او در زمان ناپدید

فرامرز دانست کان رهنمای
به فرمان دارنده دو سرای

درآن تیره شب نزد او آمدست
مر ا را ز بد چاره جو آمدست

وزآن پس که آن دادگر رهنمای
نهان شد زچشم یل پاک رای

کمند یلی در زمان داد خم
نزد اندر آن تیره شب هیچ دم

بینداخت افکند بر کنگره
برآمد چو خورشید سوی بره

زجادو و دیوان فزون از هزار
همه پاسبان بد در آن کوهسار

چو دیدند آن پهلو نامور
ابا تیغ و کوپال بسته کمر

به سنگ وبه تیغ اندر آویختند
یکی گرد کینه برانگیختند

سپهبد چو زان گونه جادو بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید

بغرید مانند شیر ژیان
فروریخت سرها چو برگ رزان

تنی چند بگریخت از نامور
برفتند نزد شه بدگهر

فرامرز یل شد پس اندر دمان
گرازان به کردار ببر بیان

بدانست آنجا یل پاک رای
ثنا خواند بر داور رهنمای

یکی غار تاریک بس هولناک
همه جای سختی بد و ترسناک

سرایی فروبرده در خاره سنگ
که بودی جهان با فراخیش تنگ

دمان اندر آن غار تاریک شد
چو با دیو دژخیم نزدیک شد

بمالید مژگان و پس بنگرید
درآن غار تیره یکی کوه دید

درازی آن دیو،ده رش فزون
تنش هم به سان که بیستون

رخش تیره و دیدگانش سفید
زبیمش تو گویی جهان نارمید

همه تن پر از موی،چون گوسفند
تنش زرد و تیره به سان نوند

دهانش چو غاری به غار اندرون
زبانش چو ماری به خار اندرون

همان ناخنانش چو نیش گراز
دو دندانش همچون درخت دراز

زبانگ پی نامور پهلوان
شد آگاه آن دیو تیره روان

از آن جای خود ناگهانی بجست
برآویخت با نامور پیل مست

یکی نعره ای زد که شیر ژیان
از آن نعره او بشد ناتوان
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۸۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۵۱ - رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان
گوهر بعدی:بخش ۱۵۳ - کشتن فرامرز، سر جادوان را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.