هوش مصنوعی:
دریای قیر به حرکت درآمد و موج خورشید پیر بر دل کوبید. لشکریان انبوه در دروازهها جمع شدند و شهر پر از جوشنهایشان شد. هیچ کس بر دیوار دیده نشد و هیچ صدایی از جانوران به گوش نرسید. سوارهای پلی باز کرد و دروازه را گشود. سپاه وارد شهر شد و بر چرخ، بهمن کلاه نهاد. به فرزانه گفته شد که به کاخ دستان برود. منادی خبر داد که شاه جهان اجازه نمیدهد بیش از سه روز در شهر بمانند و در روز چهارم هر کس را در شهر ببیند، رنج خواهد داد. اگر کسی سر زال را بیاورد، او را بر تخت خواهد نشاند. سپاه این گفته را شنید و شهر پر از جستجو شد. پس از سه روز ناله و فریاد، شهر از مردان خالی شد و تنها زنان و کودکان باقی ماندند. در روز چهارم شهر از سپاه خالی شد و شاه در اندیشه زال زر ماند. زال بیچاره رنگ باخت و دلش تنگ شد.
رده سنی:
14+
متن دارای مفاهیم پیچیده و لحنی حماسی است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم یا سنگین باشد. همچنین، موضوعات مربوط به جنگ، غم و رنج ممکن است برای گروههای سنی پایین مناسب نباشد.
بخش ۱۸۱ - گرفتن بهمن،سیستان را و پنهان شدن زال زر در خانه کشاورز
به دینارگون گشت دریای قیر
بزد بر دل موج خورشید پیر
به دروازه ها لشکر انبوه شد
زجوشن در شهر چون کوه شد
ندیدند کس را به دیوار بر
نه آواز نه جنبش جانور
سواری یکی نیزه بنهاد زود
به باره برآمد به کرداردود
چو او بی گمانه پلی بازکرد
فرورفت دروازه را بازکرد
به شهر اندرآمد سراسر سپاه
نهاد از بر چرخ،بهمن کلاه
به فرزانه گفت ای سرافراز پیر
شتابان بروکاخ دستان بگیر
همانا کسی بر درش بگذرذ
و یا در پرستنده ای بنگرد
همانگه بیامد منادیگری
خوش آواز مردی زبان آوری
که شاه جهان گفت بیش از سه روز
نخواهم که باشید در نیمروز
چهارم که یابم کسی را به شهر
نیابد زما جزغم ورنج،بهر
کسی کو سر زال پیش آردم
زدل، رنج واندوه برداردم
به یزدان که بر تخت بنشانمش
روا باشد او گر پدر خوانمش
سپاهش چو این گفته بشنید ازوی
همه شهر از و شد پر از جستجوی
کسی را زدستان نبود آگهی
تو گفتی جهان شد زدستان تهی
سه روز اندرآن شهر،بیدار بود
همه نالهه زار و فریاد بود
زمردان نماند اندر آن شهر،کس
زن و کودک و خرد ماندند بس
چهارم تهی گشت شهر از سپاه
در اندیشه زال زر ماند شاه
رخ زال بیچاره بی رنگ شد
در آن زیر هیزم دلش تنگ شد
غم ناچریدن در او کارکرد
به دل،ترس وتن را چو بیمارکرد
بزد بر دل موج خورشید پیر
به دروازه ها لشکر انبوه شد
زجوشن در شهر چون کوه شد
ندیدند کس را به دیوار بر
نه آواز نه جنبش جانور
سواری یکی نیزه بنهاد زود
به باره برآمد به کرداردود
چو او بی گمانه پلی بازکرد
فرورفت دروازه را بازکرد
به شهر اندرآمد سراسر سپاه
نهاد از بر چرخ،بهمن کلاه
به فرزانه گفت ای سرافراز پیر
شتابان بروکاخ دستان بگیر
همانا کسی بر درش بگذرذ
و یا در پرستنده ای بنگرد
همانگه بیامد منادیگری
خوش آواز مردی زبان آوری
که شاه جهان گفت بیش از سه روز
نخواهم که باشید در نیمروز
چهارم که یابم کسی را به شهر
نیابد زما جزغم ورنج،بهر
کسی کو سر زال پیش آردم
زدل، رنج واندوه برداردم
به یزدان که بر تخت بنشانمش
روا باشد او گر پدر خوانمش
سپاهش چو این گفته بشنید ازوی
همه شهر از و شد پر از جستجوی
کسی را زدستان نبود آگهی
تو گفتی جهان شد زدستان تهی
سه روز اندرآن شهر،بیدار بود
همه نالهه زار و فریاد بود
زمردان نماند اندر آن شهر،کس
زن و کودک و خرد ماندند بس
چهارم تهی گشت شهر از سپاه
در اندیشه زال زر ماند شاه
رخ زال بیچاره بی رنگ شد
در آن زیر هیزم دلش تنگ شد
غم ناچریدن در او کارکرد
به دل،ترس وتن را چو بیمارکرد
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۸۰ - صفت جنگ کردن خورشید
گوهر بعدی:بخش ۱۸۲ - داستان سه فرزانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.