هوش مصنوعی:
این متن داستان اصحاب کهف را روایت میکند، گروهی از جوانان مؤمن که از ستم دقیانوس (پادشاه بتپرست) گریختند و در غاری پناه گرفتند. خداوند آنها را به خوابی طولانی فرو برد و پس از قرنها بیدار شدند. متن به توصیف غار، تعداد اصحاب کهف، سگ آنها و معجزهٔ محافظت از اجسادشان میپردازد. همچنین اشارهای به گسترش دین مسیحیت و ارتباط آن با این داستان دارد.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم مذهبی و تاریخی است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم باشد. همچنین استفاده از واژگان کهن و ساختار شعری نیاز به درک نسبی ادبیات فارسی دارد.
بخش ۱۹ - داستان دقیانُس
همان داستانی دگر یار اوی
ز کردار دقیانُس و کار اوی
وز آن هفت تن همنشست وندیم
که بودند اصحاب کهف ورقیم
یکی کوه بینی رسیده به ابر
همه جای شیر و پلنگان و ببر
به نزدیک طرطوس رُسته چنان
چو دیوار پیوسته با آسمان
چو سرداب جایی بیابان و کوه
که از دیدنش دیو گردد ستوه
یکی غار تاریک نا دلفروز
کجا شب همانش، همان است روز
سوی روشنایی کشد باز راه
یکی نردبانی ز سنگ سیاه
تراشیده هشتاد پایه فزون
که داند به گیتی که چندست و چون
به بالا درآیی به کهف اندر آی
یکی کاخ پیش آیدت دلشای
بدو اندرون سیزده با سگی
بر آن سیزده بر نجنبد رگی
روان رفته و مانده تنشان بجای
چگونه شگفت است کار خدای!
از آن سیزده هفت بودند و سگ
که برداشتند از بر شهر تگ
از ایشان یکی خوبچهره غلام
به هنگام مردی رسیده تمام
ز دقیانُس از روم بگریختند
به دام بلا درنیاویختند
چو در کهف رفتند، یزدان پاک
برآورد از اندامشان جان پاک
چو شد دین عیسی به روم آشکار
بر آن هفت تن، شش دگر گشت یار
ز یزدان پرستان و پاکان دین
که بودند یار مسیح گزین
چو مشتی به کهف اندر افزودشان
یکایک به دارو بیندودشان
که تا کالبدشان نگردد تباه
چنین است کهف و چنین است راه
ز کردار دقیانُس و کار اوی
وز آن هفت تن همنشست وندیم
که بودند اصحاب کهف ورقیم
یکی کوه بینی رسیده به ابر
همه جای شیر و پلنگان و ببر
به نزدیک طرطوس رُسته چنان
چو دیوار پیوسته با آسمان
چو سرداب جایی بیابان و کوه
که از دیدنش دیو گردد ستوه
یکی غار تاریک نا دلفروز
کجا شب همانش، همان است روز
سوی روشنایی کشد باز راه
یکی نردبانی ز سنگ سیاه
تراشیده هشتاد پایه فزون
که داند به گیتی که چندست و چون
به بالا درآیی به کهف اندر آی
یکی کاخ پیش آیدت دلشای
بدو اندرون سیزده با سگی
بر آن سیزده بر نجنبد رگی
روان رفته و مانده تنشان بجای
چگونه شگفت است کار خدای!
از آن سیزده هفت بودند و سگ
که برداشتند از بر شهر تگ
از ایشان یکی خوبچهره غلام
به هنگام مردی رسیده تمام
ز دقیانُس از روم بگریختند
به دام بلا درنیاویختند
چو در کهف رفتند، یزدان پاک
برآورد از اندامشان جان پاک
چو شد دین عیسی به روم آشکار
بر آن هفت تن، شش دگر گشت یار
ز یزدان پرستان و پاکان دین
که بودند یار مسیح گزین
چو مشتی به کهف اندر افزودشان
یکایک به دارو بیندودشان
که تا کالبدشان نگردد تباه
چنین است کهف و چنین است راه
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۸ - پادشاهی اِفریقس
گوهر بعدی:بخش ۲۰ - داستان پلاطُس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.