هوش مصنوعی:
در این متن، آتبین با سپاه خود برای شکار به منطقهای میرود و صدای کودکی از بیشه میشنود. وقتی به کودک نزدیک میشود، از دیدن او متحیر میماند و فکر میکند که این کودک فرزند اهرمن است. او دستور میدهد کودک را بهسوی سراپرده ببرند و سپس او را در مقابل سگ، شیر و آتش میاندازند، اما هیچکدام به کودک آسیب نمیرسانند. آتبین که ترسیده، دستور میدهد کودک را دور بیندازند یا سرش را ببرند. همسرش به او توصیه میکند که با کردگار ستیزه نکند و ممکن است در این کار رازی نهفته باشد. او از آتبین میخواهد که کودک را به او بسپارد تا مانند فرزند خود از او مراقبت کند، اما آتبین مخالفت میکند و به ظاهر کودک اشاره میکند.
رده سنی:
14+
این متن از نظر زبانی و محتوایی پیچیده است و ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند ستیزه با کردگار و آزمایشهای عجیب روی کودک نیاز به درک عمیقتری دارد که مناسب سن نوجوانان و بزرگسالان است.
بخش ۳۸ - یافتن آتبین کوش را
دگر روز چون آتبین با سپاه
ز بهر شکار آمد آن جایگاه
از آن بیشه آواز کودک شنید
به نزدیک او تاخت، او را بدید
فرو ماند خیره ز دیدار اوی
روانش پر اندیشه از کار اوی
همی هر زمان گفت با خویشتن
که این نیست جز بچّه ی اهرمن
پرستنده را گفت تا برگرفت
به سوی سراپرده ره برگرفت
بینداخت و افگند در پیش سگ
گریزان شد از وی سگ تیزتگ
برِ شیر افگند و شیرش نخورد
رخ آتبین گشت از آن هول زرد
بر آتش نهادند و آتش نسوخت
رخ هرکس از خیرگی برفروخت
کرا پاک دادار دارد نگاه
به شمشیر و آتش نگردد تباه
بفرمود کاو را به در افگنند
وگرنه سرش را ز تن برکنند
زنش گفت: ای نامور شهریار
ستیزه مکن خیره با کردگار
بود کاندر این کار، رازی بود
که او در جهان سرفرازی بود
به من بخش تا همچو جان دارمش
یکی دایه ی مهربان آرمش
نیرزد بدو گفت پروردنش
نبینی چو خوکان سر و گردنش؟
ز بهر شکار آمد آن جایگاه
از آن بیشه آواز کودک شنید
به نزدیک او تاخت، او را بدید
فرو ماند خیره ز دیدار اوی
روانش پر اندیشه از کار اوی
همی هر زمان گفت با خویشتن
که این نیست جز بچّه ی اهرمن
پرستنده را گفت تا برگرفت
به سوی سراپرده ره برگرفت
بینداخت و افگند در پیش سگ
گریزان شد از وی سگ تیزتگ
برِ شیر افگند و شیرش نخورد
رخ آتبین گشت از آن هول زرد
بر آتش نهادند و آتش نسوخت
رخ هرکس از خیرگی برفروخت
کرا پاک دادار دارد نگاه
به شمشیر و آتش نگردد تباه
بفرمود کاو را به در افگنند
وگرنه سرش را ز تن برکنند
زنش گفت: ای نامور شهریار
ستیزه مکن خیره با کردگار
بود کاندر این کار، رازی بود
که او در جهان سرفرازی بود
به من بخش تا همچو جان دارمش
یکی دایه ی مهربان آرمش
نیرزد بدو گفت پروردنش
نبینی چو خوکان سر و گردنش؟
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۷ - زاده شدن کوش پیل دندان یا کوش پیلگون
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - پرورش کوش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.