هوش مصنوعی: متن روایتگر داستانی است که در آن شخصی به نام مردشاد پس از شنیدن سخنان فردی دیگر، از اسب پیاده شده و به احترام او زمین را می‌بوسد. او این فرد را به عنوان شاه ایران و چین خطاب می‌کند و اظهار می‌دارد که او فرزند شاهی است و خودش و دیگران زیردستان او هستند. مردشاد از رازهای شاه آگاه نیست و تنها پدرش و یزدان از آنها باخبرند. سپس به توصیف رویدادهای گذشته می‌پردازد که چگونه شاه با دشمنی در نبرد روبرو شد و چگونه عشق به شاه در دل او جوشید. مردشاد از شاه می‌خواهد که به او نشانه‌ای دهد و تأکید می‌کند که هر کس با کردگار ستیزه کند، به بدی دچار می‌شود. او به بی‌عدالتی‌هایی که بر شاه رفته اشاره می‌کند و بیان می‌کند که این رفتارها از سوی گردان سپهر (چرخ روزگار) بوده است. مردشاد از یزدان سپاسگزاری می‌کند که شاه را نجات داده و او را به مردی زیبا و شایسته تبدیل کرده است. در پایان، او از شاه می‌خواهد که سرافراز باشد و به بیشه (زندگی ساده) بازنگردد، زیرا جایگاه او در کنار شاه خاور است.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی، اخلاقی و عرفانی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سال دشوار است. همچنین، استفاده از زبان کهن و ساختار پیچیده‌ی شعری ممکن است برای خوانندگان جوانتر چالش‌برانگیز باشد.

بخش ۶۲ - آگاه شدن کوش پیل دندان از نسب خویش

ز گفتار او گشت به مردشاد
فرود آمد از اسب مانند باد

فراوان ببوسید پیشش زمین
چنین گفت کای شاه ایران و چین

تو فرزند شاهی و ما کهتریم
زمین جز به فرمان تو نسپریم

ز راز تو آگه نبودیم کس
پدر بودت آگاه و یزدان و بس

چو دی با تو آن تنگدل شهریار
هماورد شد در صف کارزار

برافگند دیدار بر چهر تو
برآورد جوش از دلش مهر تو

به من گفت رو، زو نشان خواه و بس
که جز من نشانش ندیده ست کس

چو با تو بگوید نشانِ درست
فراوان دِه از من درودش نخست

بگویش که هر کس که با کردگار
ستیزه نماید، بد آیدْش کار

چو خستو نیاید به کردار او
بود درد و غم او و آزار او

چو بیداد بود آن که بر تو رسید
که تا از تو آن رنج بایست دید

نه ما را ز افگندن تو گناه
نه بر تو نکوهش بود نیز راه

همین است کردار گردان سپهر
اگر داد و بیداد، اگر کین و مهر

تو را چهره یزدان چنین آفرید
مرا دیو وارون بدین ره کشید

که چندان به من بر گران شد عنان
که تا روز روشن ندادم زمان

ز شرم بزرگان و از نام و ننگ
به بیشه فگندمْت پیش پلنگ

هم از بهر من داشت یزدان نگاه
تو را تا شدی مرد و زیبای گاه

به پادافره آنچه بر تو رسید
دلم دردِ نیواسب فرّخ کشید

برار از یزدان چو بشتافتم
ببین تا چه پاداش از او یافتم

کنون آن همه رنجها درگذشت
بدو نیک باد است، چون در گذشت

تو را تا بدیدم دلم گشت خَوش
تو نیز ای سرافراز، گردن مکش

که چون شاه خاور بود باب تو
به بیشه چه باید خور و خواب تو
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۱ - گفتگوی فرستاده ی شاه چین با کوش
گوهر بعدی:بخش ۶۳ - خواندن شاه چین کوش پیل دندان را به نزد خویش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.