۱۷۰ بار خوانده شده

بخش ۱۴۵ - خواب دیدن آتبین

شبی شادمان خفته بُد آتبین
چنان دید در خواب شاه زمین

که فرزند پیش آمدش چون سروش
سُوار آن که شد کشته بر دست کوش

یکی چوب در دست او داد خشک
همان گاه شد سبز و بویا چو مشک

بکِشت از بر کوه شاه آتبین
فرو برد بیخش به زیر زمین

هم اندر زمان شد درختی بلند
بگسترد از او شاخ و سایه فگند

ببالید تا سر به گردون کشید
ز گردون همانا که افزون کشید

جهان سر بسر زیر سایه گرفت
ز سبزی و از شاخ مایه گرفت

وزآن پس یکی باد نوشین دمید
از آن شاخها برگ بیرون کشید

پراگند گرد جهان چون چراغ
شده روشن از وی همه کوه و راغ

جهان گشت از آن روشنی شادمان
همی گفت هرکس سرآمد غمان

چو از خواب بیدار شد بامداد
بفرمود تا شد برش کامداد

برآورد راز نهان از نهفت
همه خواب یکسر بدو بازگفت

بدو گفت شاها، تو رامش فزای
که یک ره ببخشود ما را خدای

تو را داد در خواب دوشین نشان
که گیتی نماند ز جادو فشان

سر و تاج ضحاک ناهوشیار
به خاک اندر آرد همی روزگار

جهان بازگردد به فرزند تو
شود شاد از او خویش و پیوند تو

سُوار بهشتی که آن چوب خشک
تو را داد بویاتر از عود و مشک

ز پشت تو او را برادر بود
که با تخت شاهی و افسر بود

چو در دست تو سبز شد چوب سخت
جوان گشت خواهد ز فرّ تو بخت

بلندی بود چون نشاندی به کوه
همان پایه داری و فرّ و شکوه

چو سر برکشید و ببالید شاخ
بگیرد به تیغ این جهان فراخ

چو گسترد سایه به گرد جهان
به فرمان شوندت کهان و مهان

مرآن برگها را که همچون چراغ
پراگند بر کشور و کوه و راغ

به فرّ تو باشند شاهانِ داد
همه با دل شاد و با دست راد

زمین هفت کشور به چنگ آورند
فراوان به گیتی درنگ آورند

گزارش چو بشنید از او آتبین
بسی خواند بر دانشش آفرین

بدو گفت کاین خواب من راز دار
ز بیگانه مردم سخن باز دار

فراوانش بخشید هرگونه چیز
ز اسب و ستام و ز دینار نیز

بر این راز بر سالیان برگذشت
بسی نیک و بد نیز بر سر گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۴ - گِله ی طیهور از آتبین
گوهر بعدی:بخش ۱۴۶ - دیدن شاه آتبین جمشید را در خواب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.