۱۵۸ بار خوانده شده
دل پیل دندان ز غم یافت درد
به ضحّاک جادو سبک نامه کرد
که بگریخت آن بدنژاد آتبین
ز کوه بسیلا، نه از راه چین
به راهی که بر قاف دارد گذر
به بلغار و سقلاب رفت او به در
یکی دخت طیهور با خود ببرد
که خورشید را رنگ تیره شمرد
نشاید کسی را جز او شاه را
بجوید نکن با بدان راه را
که در هفت کشور نیاید چنین
دریغ آن چنان روی با آتبین
فرستادگان را چو کرد او گسی
به دریا فرستاد دیگر کسی
سپه باز خواند او ز دریا کنار
همی بود تا چون بود روزگار
چو نامه به ضحاک جادو رسید
برآشفت و لب را به دندان گزید
به بلغار و سقلاب و دربند روم
فرستاد نامه به هر مرز و بوم
که در کوه و دریا درنگ آورید
مگر آتبین را به چنگ آورید
سپاهی به دریای الهم رسید
بدان مرز آب آتبین را بدید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
به ضحّاک جادو سبک نامه کرد
که بگریخت آن بدنژاد آتبین
ز کوه بسیلا، نه از راه چین
به راهی که بر قاف دارد گذر
به بلغار و سقلاب رفت او به در
یکی دخت طیهور با خود ببرد
که خورشید را رنگ تیره شمرد
نشاید کسی را جز او شاه را
بجوید نکن با بدان راه را
که در هفت کشور نیاید چنین
دریغ آن چنان روی با آتبین
فرستادگان را چو کرد او گسی
به دریا فرستاد دیگر کسی
سپه باز خواند او ز دریا کنار
همی بود تا چون بود روزگار
چو نامه به ضحاک جادو رسید
برآشفت و لب را به دندان گزید
به بلغار و سقلاب و دربند روم
فرستاد نامه به هر مرز و بوم
که در کوه و دریا درنگ آورید
مگر آتبین را به چنگ آورید
سپاهی به دریای الهم رسید
بدان مرز آب آتبین را بدید
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶۳ - خبر یافتن کوش از نشستن آتبین به دریا
گوهر بعدی:بخش ۱۶۵ - کشته شدن آتبین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.