۲۰۶ بار خوانده شده

بخش ۲۱۹ - گفتگوی فریدون با قباد درباره ی کوش

چو نزدیک آمل رسید آن سپاه
گروهی برفتند نزدیک شاه

چو خسرو بدان سرکشان بنگرید
بر او هر کسی آفرین گسترید

بپرسید و گفتا شما را چه بود
کز آن رزمگه بازگشتید زود

چنین داد پاسخ ورا سرکشی
که بر ما ببارید تیز آتشی

ز مکران سپاه آمد و مرز چین
سپاهی که شد تنگ روی زمین

همانا فزون بود ششصد هزار
اگر برشمردی یکایک سوار

بکشتیم چندان که روی زمین
چو گل شد ز خون سواران چین

سپهدار ما هم بر کوش بود
به زخمش بیفگند و بیهوش بود

همه داستان سر بسر کرد یاد
ز کردار کوش و ز کار قباد

وز آن لشکر گشن کآمد ز پی
که چندان بکشتند گردان کی

فریدون ز گفتار او شد دژم
که بر لشکر آمدش چندین ستم

پراندیشه بنشست فرخنده شاه
چنین تا سپهبد بیامد ز راه

یکایک بپرسید از او سرگذشت
ز پیگار کوش و ز کردار دشت

وز آن پس بدو گفت کای نیکخوی
نگردد همی چرخ بر آرزوی

فرو ماندم از کار این بدگهر
به در بر کسی نیست شایسته تر

که با دیوزاده بکوشد به جنگ
کشد گردنش در خم پالهنگ

اگر قارن است او سوی خاور است
سپه را مه اوی است و گندآور است

نریمان و گرشاسب بر هندوان
کشیده سپاهی ز پیر و جوان

ندارم کسی کاو نهد پای پیش
مگر خود روم با سواران خویش

چنین گفت نستوه کای شهریار
زتو دور بادا بدِ روزگار

چو یک ساله راه است از ایدر به چین
سپاهت پراگنده اندر زمین

نیاید کنون چاره بر وی بجای
نه ایدر کسی کاو نهد پیش پای

پسر داد او نامداری به شام
که خوانند کنعان مر او را به نام

سپه دارد از تازیان ده هزار
مرا گر دهد لشکری شهریار

بدو تاختن سازم اندر نهان
بداندیش را کم کنم زین جهان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۱۸ - بهوش آمدن قباد و سرزنش سپاه
گوهر بعدی:بخش ۲۲۰ - رفتن نستوه به جنگ کنعان پسر کوش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.