هوش مصنوعی:
این متن داستانی درباره یک پادشاه است که پس از شکست در ایران، به سوی ماوراءالنهر حرکت میکند. او با گذر از مکران بدون جنگ، به مناطق شرقی میرود و سرزمینهای جدیدی را فتح میکند. در نهایت، به دریای خاور میرسد و از جزیرهای زیبا و پرنعمت با توصیفات شاعرانه آگاه میشود. پادشاه با شنیدن این توصیفات، به سوی آن جزیره حرکت میکند و همراه بزرگان چین به کوهی میرسد که در آن گنجینههایی مانند پیروزه و طلا یافت میشود.
رده سنی:
12+
این متن دارای زبان شعر کلاسیک و مفاهیم تاریخی و حماسی است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، توصیفات پیچیده و استفاده از واژگان ادبی قدیمی، آن را برای گروه سنی نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر میکند.
بخش ۲۲۲ - بازگشت به سرگذشت کوش رفتن کوش با ماوراءالنهر و خاور
بر این داستان دگر دار گوش
نگه کن به کردار و بازار کوش
ز کوش فریبنده دیگر سخن
چنین ساخت داننده مرد کهن
چو بشکست ایران سپه را بدرد
سوی ماوراالنّهر آغاز کرد
از او شاه مکران چو آگاه شد
دژم گشت و شادیش کوتاه شد
پذیره شدش با سران سپاه
یکی مایه ور برد گنجش به راه
از اسبان تازی و دیبای چین
ز تخت و ز تاج و کلاه و نگین
هم از خوردنی برد چندان ز شهر
که یک ماه لشکرش را بود بهر
ز مکران گذر کرد بی جنگ و جوش
بشد با سواران پولادپوش
همی رفت تا خاور و تیره میغ
گرفت آن همه مرزها را به تیغ
چنین تا به دریای خاور رسید
سراپرده ای نو بدان لب کشید
مر او را چنین گفت گوینده ای
به دریا شب و روز پوینده ای
که شاها، یکی جایگاه است خوش
در این ژرف دریا از او سرمکش
جزیره ست با آبهای روان
نشستنگهی از در خسروان
پر از میوه و سایه ی بید و سرو
همه کوه نخچیر و کبک و تذرو
بهار و خزان سربسر گل بود
ز طاووس و درّاج غلغل بود
روان بر سر سبزه و بوی و رنگ
نه تیمار شیر و نه بیم پلنگ
چو بشنید از او شاه وارونه خوی
کشیدش بدان جایگه آرزوی
درآمد به دریا و برشد به کوه
بزرگان چین از پسش همگروه
برآن کوه بر کان پیروزه یافت
همان زر که مانند آتش بتافت
نگه کن به کردار و بازار کوش
ز کوش فریبنده دیگر سخن
چنین ساخت داننده مرد کهن
چو بشکست ایران سپه را بدرد
سوی ماوراالنّهر آغاز کرد
از او شاه مکران چو آگاه شد
دژم گشت و شادیش کوتاه شد
پذیره شدش با سران سپاه
یکی مایه ور برد گنجش به راه
از اسبان تازی و دیبای چین
ز تخت و ز تاج و کلاه و نگین
هم از خوردنی برد چندان ز شهر
که یک ماه لشکرش را بود بهر
ز مکران گذر کرد بی جنگ و جوش
بشد با سواران پولادپوش
همی رفت تا خاور و تیره میغ
گرفت آن همه مرزها را به تیغ
چنین تا به دریای خاور رسید
سراپرده ای نو بدان لب کشید
مر او را چنین گفت گوینده ای
به دریا شب و روز پوینده ای
که شاها، یکی جایگاه است خوش
در این ژرف دریا از او سرمکش
جزیره ست با آبهای روان
نشستنگهی از در خسروان
پر از میوه و سایه ی بید و سرو
همه کوه نخچیر و کبک و تذرو
بهار و خزان سربسر گل بود
ز طاووس و درّاج غلغل بود
روان بر سر سبزه و بوی و رنگ
نه تیمار شیر و نه بیم پلنگ
چو بشنید از او شاه وارونه خوی
کشیدش بدان جایگه آرزوی
درآمد به دریا و برشد به کوه
بزرگان چین از پسش همگروه
برآن کوه بر کان پیروزه یافت
همان زر که مانند آتش بتافت
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۲۱ - اندر فرزندان کنعان: کوش و نمرود
گوهر بعدی:بخش ۲۲۳ - ساختن شهر کوشان و قرار دادن پیکر کوش در آن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.